| به سوی دام می کشد، مرا خیال خام تو
| من آن سوار سرکشم، شده به غمزه رام تو
| نیامدی که طی شود غمت، رِسَم به عافیت
| برای دفعه ای شده، به برکت سلام تو
| چه سخت دامنت رسد به دست پرنیاز من
| که جامها زنم درین فراق هم، به نام تو
| برای تو نوشته ام فغان ز جانِ رفتهام
| نشستهام کنون که گر، رسد به من پیام تو
| چه سود بُردهای ازین شَرَنگها به پیکرم؟
| چنین جفا نگفتی ام که هست در مرام تو
| به عطر تو فتاده است دچار، همدمْ عاقبت
| رسیده این چنین خُتن چو فتنه بر مشام تو؟
| به شب عجین شده دلم، به تلخیِ ندیدنت
| بگو برایم از سحر، که شربت است کلام تو