| ز یاد رفته ام ولی به یاد آورم تو را
| چنان که تشنه آورد به یاد آبِ رفته را
| هوای تو چو تیرِ درد به جان رساندَم ولی
| من این هوا نمی دهم به صد ردا سلامتی
| سحر که می شود دلم به هر رقم اسیر غم
| نشاید این سپیده دم گذر کند ز سینه، همّ
| جمال روی تو چه سان ز فتنه می کشد دهان
| به لکنت آوری تو خلق که بر تو وارهد زبان
| چه لذت آوری به دست ازین منِ خمارِ مست
| لگامِ در نگاه تو به سوی من گشاده دست
| برون ز من نمی شوی که همره ست خیال تو
| نه ممکن است بدون تو نه در نظر وصال تو
| به همدم ارچه بنگری نیابی از دلش خبر
| که رو همه رضایت ست وَ از درون همه شَرر